Thursday, March 22, 2007

هر بهار

دوستم ...
يه مدت خيلي دوري اگر يادت بياد هرروز با هم قصه مرور مي كرديم. قصه هايي از جاهاي دوردور يا نزديك نزديك....
توي اون مدت خيلي ياد گرفتم ،‌ معني خيلي چيزها رو يادگرفتم از قصه ها از غصه ها
و ياد گرفتم دوست داشتن رو
و ...
باز
اينجا مي نويسم
كه از يادم نره
شايد هر روز يه قصه نشه
يه حرف باشه
يه شعر باشه
ولي شايد
يك كم از غصه كم بشه



هر بهار
از ترس سقوط
بچه كلاغهاي
همسايه مان
دستانم را به زير
درخت پير چنار
مي گيرم
ولي
تو مي داني
كوچكند
دستانم را مي گويم.

1386/1/2

No comments: